جدول جو
جدول جو

معنی بی بضاعتی - جستجوی لغت در جدول جو

بی بضاعتی
بی سرمایه بودن تهیدستی فقر، کم سرمایگی کم مایه بودن
تصویری از بی بضاعتی
تصویر بی بضاعتی
فرهنگ لغت هوشیار
بی بضاعتی
بی برگی، بی پولی، بی سرمایگی، بی مایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت
متضاد: دولتمندی، تمکن، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی بضاعت
تصویر بی بضاعت
بی سرمایه، تهیدست، فقیر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
نافرمانی. طاعت و بندگی نکردن: نشنودم (خواجه احمد) که از وی تهوری و بی طاعتی که اندک دل بدان مشغول باید داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222).
دلت گر ز بی طاعتی زنگ دارد
هلا به آتش علم و طاعت گدازش.
ناصرخسرو.
بی طاعتی ای مرد همی کار ستور است
عار است مرا زین خر اگر نیست ترا عار.
ناصرخسرو.
بی طاعتی امروز چو تخمی است کزان تخم
فردا نخوری بار مگر انده و تیمار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی بضاعت
تصویر بی بضاعت
بدون سرمایه و فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رضایتی
تصویر بی رضایتی
نا خرسندبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بضاعت
تصویر بی بضاعت
((بَ عَ))
تهیدست، کم سرمایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی بضاعت
تصویر بی بضاعت
تهیدست
فرهنگ واژه فارسی سره
بی برگ، بی پول، بی سرمایه، بی مایه، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، محتاج، مسکین
متضاد: دولتمند، صاحب مکنت، غنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد